در این متن به شرح زندگی دکتر رحیم فرضی پور، بنیانگذار موسسه آموزش عالی آزاد بهار، پرداخته خواهد شد. این مطلب بخشی از کتاب کارآفرینی به شیوه رحیم فرضیپور نوشته رضا یادگاری و مهشید سنایی فرد است.
کودکی و نوجوانی
من اردیبهشت ماه در سال ۱۳۵۵ و در یک خانواده پرجمعیت که از مادر بزرگ، پدر، مادر و سه خواهر و دو برادر تشکیل شده بود، به دنیا آمدم. دوران کودکی من در روستای اشلق از توابع آذربایجان شرقی، اطراف شهر میانه سپری شد. روستای کوچک و باصفا که هنوز هم تعلق خاطر خاصی به آن دارم و در دوران کودکیام ثبت شده است.
طبیعت زیبا و بکر روستای کوچک ما، صدای به هم خوردن برگ درختان که با هر نسیم ملایم مرطوب بهاری به حرکت در میآمد و صدای شرشر آب چشمهها و جویها و سوسوی چراغ و آتش چوپانان در ارتفاعات سرسبز و پر از علوفه کوهی، بخشی از خاطرات دوران کودکی من است که جدا از جذبهای که در عالم بچگی برایم داشت، هنوز هم این موقعیت طبیعی، زیبایی شب و سرسبزی و چشمههای زیبای آنجا را کمتر در جای دیگری دیدهام.
روستای کوچک ما مردمانی زحمتکش، مذهبی، امین از نظر جسمی و روحی سالم، با خوی و صفات انسانی داشت که اکثر آنها به کشاورزی اشتغال داشتند. اما نکته جالب اینجاست که با این که اکثر آنها کشاورز بودند، بسیار اهل مطالعه و آگاه بوده و هستند.
پدرم نیز از این قاعده مستثنا نبود. او نیست کشاورزی میکرد اما در عین حال مغازه و کسب و کار نیز برای خودش داشت و مدیر عامل تعاونی روستا هم بود. پدرم تا ششم ابتدایی قدیم درس خوانده بود اما عشق و علاقه عجیبی به علم و سواد داشت. قاری قرآن و مداح اهل بیت بود و عاشق شعر حافظ و سعدی. گهگاهی شعر میگفت و بسیار اهل مطالعه بود. خصوصاً شعرهای مذهبی زیادی سروده بود و دفتر شعری هم در این زمینه داشت. او در عین حال بسیار اهل کاسبی و درآمد بود و این خصلت را از پدربزرگم به ارث برده بود.
پدربزرگم مدتی در آذربایجان شوروی سابق کار کرده بود و در آن مدت پول خوبی پس انداز کرد که آن را برای سرمایهگذاری به ایران آورده بود. به همین جهت بین روستاییان معروف شده بود.
نام خانوادگی اصلی خانواده و طایفه ما هاشمی بود اما بعد از اینکه پدربزرگم به ایران برگشت به دلایلی نام فامیلیاش را عوض کرد و آن را به فرضیپور تغییر داد. پدرم انسان خانواده دوست و شریفی بود و برای حق دیگران ارزش بسیاری قائل بود.
من بخش عمدهای از مسیر زندگی خود را مدیون نوع نگاه و تربیت خاص پدرم هستم.
ایشان با این که تحصیلات خاصی نداشت ولی به طور ذاتی نگاهی بسیار دقیق و برنامهریزی شده به مسائل داشت و نظم خاصی را در زندگی رعایت میکرد. او همه چیز را به شکل منطقی بررسی و تجزیه و تحلیل میکرد و برای آن برنامهریزی انجام میداد و آن را اجرا میکرد. نکته مهم دیگری که از پدرم آموختم درست کار کردن و صادق بودن در کار بود. ایشان به دلیل همین صداقتی که در کارها داشت و برای حقوق مردم اهمیت زیادی قائل میشد، چالشهای زیادی را پشت سر گذاشت. اما به خاطر ندارم حتی یک بار هم راضی به این شده باشد که کاری خلاف وجدان و اخلاق انجام دهد. خصوصا زمانی که در تعاونی روستا مشغول بود همواره برایش مشکلاتی پیش میآمد. زیرا آنجا محلی بود که یکسری کالاهای اساسی و ارزاق برای روستا میفرستادند و افرادی بودند که میخواستند از این امکانات و موقعیت سوء استفاده کنند اما پدرم با این موضوع مخالف بود و آن را حق مردم و حق الناس میدانست که بر گردنش است.
تنها زمانی نیز که به خاطر دارم پدرم مرا تنبیه کرد به همین طرز فکر و اعتقاد و برمیگردند. آن زمان من ۸ یا ۹ سال بیشتر نداشتم. یک روز چند کامیون برای فروشگاه تعاونی روستا بار آورده بود. پدرم من را صدا کرد و از من خواست که حواسم به کامیونها باشد. دقیقا به یاد دارم که گفت: یک دقیقه اینجا بایست. وقتی که وسایل را پیاده میکنند، نگاهت به کارگرها باشد. چند دقیقهای که ایستادم، در همان عالم بچگی چشمم به درخت گردو افتاد که در حیاط تعاونی بود. شاخههای درخت روی کامیون آویزان شده بود حواسم رفت پی گردوها. روی کامیون رفتم و مشغول چیدن شدم.
چند دقیقه بعد پدرم سر رسید. مرا در حال گردو جمع کردن دید. مرا پایین آورد و دو سیلی حسابی به من زد و گفت: تو را اینجا گذاشتم تا مراقب مال مردم باشی! اینطوری مواظب بودی؟
آن روز من خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. ولی بعدها وقتی که بزرگتر شدم متوجه شدم که این درس بزرگی در زندگی من بود و فهمیدم واقعا نمیشود به سادگی از کنار حقوق دیگران گذشت و نسبت به آن بیتفاوت بود. مادرم از خانواده انصاری است که خانواده بزرگ شناخته شدهای در آذربایجان هستند. ایشان انسانی منعطف، بسیار مهربان و پر احساس هستند که تمام زندگی خود را صرف تربیت صحیح فرزندانش کردند.
کلاس سوم ابتدایی بودم که به میانه نقل مکان کردیم. پدرم کسب و کاری در آنجا ایجاد کرد و علیرغم آنکه وابستگان زیادی در تهران داشتیم و میتوانستیم به تهران بیاییم. اما پدرم ترجیح داد که تهران نیاید و در میانه به کار خودش مشغول باشد. آن دوران بچهها از همان کودکی کار میکردند و من هم از این قاعده مستثنی نبودم. از همان بچگی کار میکردم. مخصوصاً تابستانها پدرم همان جلوی مغازه خودش مغازه کوچکی هم برای من درست کرد و من بیسکویت و آدامس میفروختم و کمکم کاسبی و پول درآوردن را در همین سیستم کوچک یاد گرفتم. نکته دیگری که در همین کارهای کودکانه و از آن ویترین کوچک جلوی مغازه پدرم آموختم صادق بودن و احترام گذاشتن به مشتری بود. پدرم اعتقاد داشت یک را بیشتر برای کسب درآمد وجود ندارد و آن هم صداقت داشتن در کار است. غیر از آن نمیتوان به نتیجه دلخواه رسید. این تفکر بر روی ذهن من هم تاثیر زیادی گذاشته بود و در طول تمام سالهای بعد این تفکر همراه من بود. توصیه پدرم همواره به درس خواندن و تحصیل علم بود و سفارشش این بود که علم، علم، علم اگه نشد کاسبی.
اما اعتراف میکنم که من هرگز شاگرد زرنگی نبودم. سال پنجم ابتدایی را به سختی پشت سر گذاشتم. در تمام دوران تحصیل و دبیرستان این روند ادامه داشت و چهارم دبیرستان را طی دو سه مرحله امتحاناتی که برگزار شد، پشت سر گذاشتم.
هنوز بسیاری از دوستان قدیمی وقتی من را میبینند به شوخی میپرسند: فرضیپور بالاخره دیپلمت را گرفتی یا نه؟
من درسخوان نبودم اما واقعیت این بود که درس نخواندن من دلیلی بر بیرغبتی من به کسب علم و دانش نبود. کاملاً برعکس! من واقعاً عاشق مطالعه بودم به طوری که در همان دوران ابتدایی تعداد بسیار زیادی کتاب داشتم. مجلههای آن زمان مانند دانشمند، دانستنیها و هر چیزی را که جذاب بود مطالعه میکردم و این چالش همیشگی من با خانوادهام بود. همه میگفتند تو که اینقدر علاقه به خواندن داری چرا درسهایت را نمیخوانی؟
سنم که بالاتر رفت و وارد دوره راهنمایی و دبیرستان شدم، نوعی کتابهایی که مطالعه میکردم تغییر پیدا کرد و به کتابهای شهید مطهری، دکتر شریعتی و خلیل جبران علاقهمند شدم. به علاوه کتابهایی در زمینههای فلسفی، دینی و علمی مطالعه میکردم و کتابهای بسیاری از این دست میخواندم. اما به هر حال در سیستم رسمی دانشآموز خوبی نبودم. به هر زحمتی که بود دیپلم خود را در رشته ریاضی اخذ کردم.
زمان کنکور باید در رشتههای مهندسی شرکت میکردم اما آن سال برای اولین بار مجاز به انتخاب رشته در مدیریت هم شده بودیم و من هم یکی از انتخابهای کنکورم را مدیریت زدم. وقتی جواب دانشگاه آمد، من در سه عنوان میتوانستم وارد دانشگاه شوم. از رشته خودم در دانشگاه سراسری فوق دیپلم ماشین سازی قبول شدم. در دانشگاه آزاد مهندسی صنایع و در دانشگاه پیام نور در رشته مدیریت پذیرفته شدم. اما رشته مدیریت برای من رشته نامفهومی بود و من هیچ تصویر خاصی از این رشته در ذهن نداشتم. به همین دلیل علاقهای نداشتم که در این رشته ادامه تحصیل بدهم اما وقتی در خانواده صحبت انتخاب رشته مطرح شد، برادر بزرگم بسیار مصر بود که من رشته مدیریت را انتخاب کنم. ایشان خودش از دانشگاه شریف فوق لیسانس حمل و نقل گرفته بود. البته همه خواهر و برادرهایم تحصیلاتشان را ادامه دادند و تحصیلات عالیه دارند. اما من با برادر بزرگ مشورت کردم چرا که به هر حال اطلاعات خوبی در این زمینه داشت و نظر او این بود که اکنون دیگر عصر، عصر مدیریت است و من میتوانم در این رشته موفق باشم و به این ترتیب جرقه زندگی من از همین جا زده شد و اتفاق مبارکی افتاد. من وارد رشته مدیریت شدم اما اگر بخواهم واقعیت را بیان کنم تا سالهای آخر دانشگاه، مفهوم مدیریت برایم شناخته نشده باقی ماند.
دوران دانشجویی
من ۱۸، ۱۹ سال بیشتر نداشتم که وارد دانشگاه شدم. تجربه علمی و پژوهشی خاصی هم نداشتم بنابراین مفهوم درسهایی که میخواندیم، قدری برایم پیچیده بود. چندان هم درسخوان نبودم بنابراین تنها به پاس کردن واحدها بسنده میکردم.
اما از سال آخر دانشگاه مباحث به قدری برایم جذاب شده بود که دیگر مدیریت را کاملا دوست داشتم. نمیدانم شاید این دوست داشتن به این دلیل بود که مباحث را در محیط کار لمس کردم و کارایی آنها را عملاً تجربه نمودم. بنابراین مطالعه متمرکز روی مدیریت را شروع کردم و علاقمندیام روز به روز بیشتر شد. در عرض یک سال بیشتر کتابهای ترجمه شده پیرامون موضوع مدیریت را مطالعه کردم و به طور کلی دید و مسیرم بسیار تغییر کرد و این تغییر وضعیت درس خواندن من را به شکل بسیار واضحی تغییر داد. به خاطر دارم در واحد حسابداری نمره نیاورده بودم. استاد درس حسابداری دولتی ما یکی از استادان بسیار خوب دانشگاه بود که پیش ایشان رفتم و از او خواستم که نمره قبولی به من بدهد. او موافقت نکرد و گفت: تو خودت باید این نمره را بگیری. بعد از اینکه تصمیم به درس خواندن گرفتم از همان درسی که نمره نگرفته بود ۱۹ گرفتم. وقتی ایشان را دیدم گفتند: من میدانستم تو میتوانی نمره بگیری و به همین خاطر به تو ارفاق نکردم.
همانطور که گفتم من از همان دوران کودکی کار میکردم و این فعالیت در دوران دانشگاه هم ادامه داشت. در دوران دانشجویی کارها و فعالیتهای زیادی را تجربه کردم. تدریس میکردم، در پروژههای مختلف کار میکردم و همزمان با تحصیل، محیط کار را نیز تجربه میکردم. اواخر سال ۷۴ بود که من وارد کار شدم که همزمان با رشته تحصیلیام مسیر شغلی آیندهام را تعیین کرد. یکی از همشهریانم به نام آقای توفیقی در سید خندان آموزشگاهی به نام توفیق دانش داشتند. من برای انجام کار به ایشان معرفی شدم و آشنا شدن با ایشان واقعاً زندگی من را تحت تاثیر قرار داد. در آنجا درسهای زیادی گرفتم و الگوی خوبی به دست آوردم زیرا آقای توفیقی انسان کامل و نمونه واقعی یک مدیر موفق بود.
وقتی به موسسه مراجعه کردم و به دفتر ایشان رفتم و خودم را معرفی کردم، تنها از من پرسیدند که از چه طریقی معرفی شدم و من نامه معرفم را عنوان کردم. ایشان گفت من هیچ شغل طبقهبندی شدهای برای شما ندارم. اما میتوانید اینجا فعالیت کنید و توانایی خود را نشان دهید. هر کاری از دستتان برمیآید انجام بدهید. از قبیل امور بانکی، انتشارات و هر بخش دیگری در موسسه.
همان روز هم بعد از دو، سه ساعت که از جذب من در موسسه گذشت، ایشان مبلغ زیادی به من پول دادند و گفتند: برو بانک و آن را به حساب واریز کن! از موسسه خارج شدم با خودم فکر کردم چرا ایشان این کار را انجام داد و چطور توانست در بدو ورود من چنین اعتمادی را نشان دهد. اما بعد متوجه شدم که حتی این کار ایشان هم از روی خوشفکری ایشان بود چرا که میخواست کارهای مهمتر و بیشتری را به من محول کند و باید از همان ابتدا مرا امتحان میکرد. ایشان با همان نظارت که در علم مدیریت وجود دارد به دیگران اعتماد میکرد و ثمرهاش را به خوبی میدید. دانشجویان و کسانی که با او کار میکردند، بسیار هوشمندانه و دقیق رفتار میکردند و کامل مراقب اوضاع بودند. به علاوه تمام کسانی که با او همکار بودند، بخشی از زندگی خود را مدیون او میدانستند.
چند ماهی که در آن جا کار کردم، اختیارات بیشتری به من دادند و در بعضی بخشها مرا به عنوان مسئول انتخاب کردند. اوضاع بسیار خوب بود تا زمانی که درسم سنگین شد و من احساس کردم باید زمان و توجه بیشتری را برای درس اختصاص دهم و این موضوع با ادامه کار مطابقت نداشت. بنابراین پیش آقای توفیقی رفتم و عنوان کردم که چون من دوره پایانی کارشناسی را میگذرانم و درسهایم کمی سنگین شده، قادر به ادامه کار نیستم و اگر شما موافقت کنید، مدتی را به درسهایم اختصاص دهم. ایشان با خواسته من موافقت کرد و من موسسه توفیق دانش را ترک کردم.
از آنجا که بیرون آمدم جرقهای در ذهنم ایجاد شده بود. کار من همین است! من باید کارم را به همین صورت برنامهریزی کنم چرا که همواره در کار دو موضوع برایم اهمیت داشت. یکی اینکه کار برای خودم باشد و دوم اینکه کار از جنس آموزش و کارهای علمی باشد که ترکیب هر دو خواسته را در موسسه آقای توفیقی دیده بودم و بنابراین بسیار راغب بودم که کاری شبیه به همین کار برای خود دست و پا کنم.
مقطع کارشناسی ارشد
علاقه جدیدی که به درس خواندن در من پیدا شده بود باعث شد که با چند ماه درس خواندن و تمرکز بر روی کتابها در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران پذیرفته شوم. این قبولی برای بسیاری، حتی خودم باورکردنی نبود. وقتی در آغاز کلاسها به دانشگاه آمدم، بعضی از همکلاسیهایم از دانشگاه تهران و علامه و دانشگاه شهید بهشتی بودند و من از دانشگاه پیام نور و این موضوع برای بسیاری جالب توجه بود. آن سال من در ترم اول دانشگاه، شاگرد اول کلاس شدم. دوره ارشد باعث ارتقای فکری من شد. به علاوه از محضر اساتید بسیار قوی و مطرح ایران نظیر دکتر الوانی، دکتر فرهنگی، دکتر فقیهی، دکتر تهرانی و کسانی که جزء چهرههای ماندگار مدیریت هستند فیض بردم. خصوصا با دکتر الوانی ارتباط بسیار خوبی داشتم و بهترین نمرهها را از ایشان گرفتم.
ابتدا برای اینکه بتوانم از وضعیت کلی مدیریت در بازار اطلاع داشته باشم یک تحقیق کلی انجام دادم و متوجه شدم که ما در ایران مشکل مهمی به نام "آموزش مدیریت" داریم. این مشکل به این دلیل است که اساتید دانشگاهها اکثراً آکادمیک هستند. بنابراین مسائل تئوریک و علمی را بسیار خوب منتقل میکنند اما برای کسانی که در بازار کار هستند، نمیتوانند به شکل موثر دورههای علمی و اجرایی ایجاد کنند. از طرفی کسانی هم هستند که متاسفانه از علم مدیریت هیچ چیز نمیدانند اما کمی تجربه عملی دارند و به اتکای همین تجربه اندکشان دورههای مدیریتی اجرا میکنند.
در بسیاری از سمینارهایی که در این زمینه برگزار میشد، شرکت کردم و به وضوح مشاهده میکردم که از لحاظ علمی هیچ محصول قابل ارائهای ندارند و تنها یک شو اجرا میکنند. به علاوه برای افزایش تجربه با مراکز آموزش عالی کار میکردم و در یکی دو مورد به عنوان مدیر دپارتمانهای مختلف فعالیت کردم و همه اینها مرا در مسیری هدایت کرد که بتوانم کار اصلی خود را آغاز کنم.
تاسیس موسسه و شروع دورههای مدیریتی
اواخر سال ۸۰ بود و کمی از بار درسهایم کاسته شده بود. یک روز مجددا پیش آقای توفیقی رفتم و به ایشان گفتم من چند ماهی است که وارد دوره کارشناسی ارشد شدهام. اگر شما موافق باشید در اینجا کارهای کنکور و از آن مهمتر دورههای مدیریتی و دورههای کوتاهمدت مدیریتی سمینار و برنامههایی از این دست ارائه کنیم.
ایشان گفتند همه امکانات اینجا در اختیار شماست. اگر از کارت سود بردی قسمتی از آن را به موسسه اختصاص بده. به این ترتیب آقای توفیقی برای شروع کار یک طبقه از موسسه را در اختیار من گذاشتند. من هم در آن مرکز شروع به کار کردم و تحت عنوان "موسسه مدیریت فردا" کار را آغاز نمودم. در ابتدا تعداد زیادی کارمند نداشتیم و تنها سه نفر بودیم. بسیاری از اوقات کارهای تبلیغاتی موسسه را خودم انجام میدادم. البته یک منشی داشتیم اما مشاوره و مصاحبه به عهده خودم بود. نهایتا وقتی دانشجوها سر کلاس میآمدند و میدیدند که معلمشان هم خودم هستم.
بعد از گذشت ۲ سال، اسم دیگری برای موسسه انتخاب کردیم و به عنوان "پیشروان مدیریت فردا" کار را ادامه دادیم. در این موسسه چیدمان همکاران تغییر کرد. همکاران جدیدی به جمع ما اضافه شدند و کارمان توسعه پیدا کرد.
سال بعد آقای توفیقی گفت که باید جای جدیدی پیدا کنید و از اینجا بروید. بعد تغییر نظر داد و گفت باید اجاره بدهید. طبیعی بود که در نگاه اول من کمی ناراحت شدم که چرا آقای توفیقی بحث اجاره را مطرح کرد. اما وقتی با ایشان صحبت کردم گفت یک کار تجاری هزینه دارد. هزینه مکان، تبلیغات و غیره. اگر شما هزینه اجاره را ندهید، تجارت شما بیمار میشود. چون شما باید این هزینهها را از کارتان در بیاورید و من از این جهت بحث اجاره را مطرح کردم که شما کار را به صورت درست آن انجام دهید. در واقع اعتقاد من این است که شما میتوانید و باید هزینههای این بخش را تقبل کنید. تفکر جالب و خاص ایشان راهنمایی بزرگی برای من بود و من از آن کاملاً استقبال کردم. به هر حال کار با جدیت و با تکیه بیشتری بر آموزشهای مدیریتی آغاز شد. در زمینه مشاوره وارد شدم و تعداد دورههای ما نیز بیشتر شد و من به موازات آنها تدریس هم میکردم و اینجا بود که احساس کردم فضا برای کار آماده است و ما چقدر جای پیشرفت داریم.
سال ۸۲ بود سال عجیب و خاصی که اتفاقات مهمی را برای من رقم زد. درسم تمام شده بود و من در مرحله دفاع از پایان نامه و در شرف ازدواج بودم. به علاوه اینکه جای جدیدی هم گرفته بودم و باید موسسه جدید را هم راهاندازی میکردم. همه این جریانات در عرض ۲۰ روز اتفاق افتاد. یعنی هم از پایان نامهام دفاع کردم، هم ازدواج کردم و هم در نهایت کار آن را با چند میلیون منفی آغاز کردم.
یعنی در آغاز کار علاوه بر اینکه هیچ پولی نداشتم مبلغی نیست بدهکار بودم. از روزی که کارم را شروع کردم از تخصصم بهره گرفتم و تماما برای تدریس در دو زمینه تخصصی متمرکز شدم. یکی رشته "طراحی ساختار سازمانی" که در طول سالهای قبل به خلع وجود آن در ساختار آموزشی پی برده بودم و دومی در زمینه "تحول و تغییر" این دو درس در ظاهر بسیار با هم متفاوت هستند اما در اصل مکمل یکدیگرند. لازمه ساختار، داشتن چارچوب ذهنی است. اکثر کسانی که در این رشته شرکت میکنند به ساختار و چارچوب و بحث آکادمیک و علمی نیاز دارند و تغییر هم پویایی، جسارت و به هم ریختن روشها و مرزهای قدیمی است.
در ایران دوره مدیریت MBA در سطح کارشناسی ارشد اجرا میشد اما نیاز مخاطبان را که در حوزه کسب و کار فعالیت میکردند، برطرف نمیکرد. زیرا علاوه بر اینکه ورود به این سطح دانشگاهی MBA مشکل بود، ساختار این دورهها برای کسانی که در حوزه مدیریت کسب و کار فعالیت میکردند و شاغلین، چندان مناسب نبود. اجرای دورههای مدیریت MBA کاربردی- حرفهای در واقع جوابی به این نیاز بود.
طراحی دورههای MBA برای اولین بار در ایران
با توجه به اینکه در ایران دورهای با این عنوان وجود نداشت، تصمیم گرفتیم که با تحقیق و مطالعه علمی در این زمینه بنیانگذار دوره مدیریت MBA حرفهای-کاربردی در کشور باشیم. دورههایی طراحی کردیم و سرفصل ها و چارچوبها را مشخص کردیم. ابتدا موضوع برای همه ناشناخته بود. حتی وقتی به وزارت علوم مراجعه کردیم خیلی با دوره MBA حرفهای آشنا نبودند و این کار را بسیار سخت میکرد. اما در نهایت توانستیم مجوزی برای ایجاد موسسه با فعالیت مدیریت MBA حرفهای اخذ کنیم. شاید به جرات بتوانم ادعا کنم که ما بیش از صدها دانشگاه در سطح دنیا را بررسی کردیم. در طی بررسیها متوجه شدیم دانشگاههای زیادی در سراسر دنیا هستند که این دوره را تحت عنوان MBA one year program برگزار میکنند.
این موضوع باعث خوشحالی فراوانی در من شد چرا که نشان میداد این طرح در دنیا کار شده و شناخته شده است و برای جا انداختن آن در ایران به ما کمک بسیاری خواهد کرد. البته این آشنایی خوب بود اما جا انداختن آن در ایران به همین راحتی نبود. وقتی تبلیغات این دوره را شروع کردیم و سمینارهایی گذاشتیم تقریباً هیچکس نمیدانست MBA چیست. کسانی هم که چیزی میدانستند، اطلاعاتشان بسیار اندک بود.
کار بسیار پیچیدهای بود. من از بسیاری از دوستانم کمک گرفتم. آنها در سمینارها مرا همراهی میکردند و توضیح میدادند که MBA چیست و چه کاری انجام میدهد. سال ۸۴ بود که کارم را در موسسه آغاز کردم. ابتدا استقبال چندانی از کلاسها نمیشد. اما اعتقاد داشتم که این موضوع شدنی است و واقعیت هم همین بود یعنی در عرض یکی دو سال وضعیت کاملا تغییر کرد. در ابتدا در موسسه فعالیتهای دیگری هم انجام میشد ولی به تدریج اصلیترین کار موسسه MBA شد و کارهای دیگر بسیار کمرنگ شدند. در طول این چند سالی که از شروع کار من در این موسسه میگذرد تاکنون بیش از 350 دوره مدیریت برگزار کردیم. من ابتدا در کار مشارکت داشتم و تدریس میکردم. سپس سهامدار شدم و اکنون مدیریت مجموعه بر عهده من است. تعداد دورههایی که در این موسسه برگزار شده از تمام دانشگاهها و مراکز آموزش عالی در کشور بالاتر است و تعداد دانشپژوهانی که در این موسسه آموزش دیدهاند از سایرین مراکز بسیار بالاتر است.
کمکم که دورهها جایگاه بهتری پیدا کرد از بخشهای دولتی هم مراجعه کردند و این نشان دهنده تحولی بود که در این زمینه اتفاق افتاده بود. البته این تغییر و تحول تنها شامل مراجعه کنندگان ما نبود. موسسه ما هم تغییرات عمدهای پیدا کرد. کیفیت آموزشها ارتقا یافت، بخشهای جدیدی از جمله بخش بینالملل ایجاد شد و ما سعی کردیم با علم روز هماهنگ شویم. اکنون با دانشگاههای بسیاری در سراسر کشور و جهان در ارتباط هستیم.
درباره دورههای MBA
البته افسانهها و واقعیتهایی نیز در مورد این دورهها وجود دارد که دانش پژوهان را کمی از اصل ماجرا دور میکند. مثلاً یکی از آنها این است که اگر وارد MBA شوی درآمدت از همان روز اول ده برابر میشود. این واقعیت ندارد. البته ممکن است کسانی باشند که این تجربه را پشت سر گذاشتند اما این موضوع عمومیت ندارد و نمیتوان به عنوان یک گزینه واقعی به آن نگاه کرد اما اگر به صورت علمی و منطقی بررسی کنیم، میبینیم که آمارها نشان دهنده تغییر است و نشان میدهد کسانی که دوره MBA را گذراندند درصد درآمدشان ۵۰ درصد بیشتر از کسانی است که MBA نخواندند. بنابراین دامنه تاثیرگذاری MBA بسیار وسیع و گسترده است اما به طور کلی میتوان عنوان کرد که MBA موجب بالا رفتن اثربخشی و کارایی افراد در هر پست و مقامی میشود.
بیشتر بخوانید: انگیزههای شما برای دنبال کردن دورههای MBA چیست؟
در واقع MBA قادر است مهارتهای عمومی مدیریتی افراد را ارتقا دهد، برنامهریزی کند و سازماندهی و کنترل سازمان را در فرد افزایش دهد. اینها مسائلی است که حتی در زندگی فردی اشخاص نیز لازم است و تاثیر بسزایی در ارتقای سطح زندگی دارد. بعضی از افراد که به موسسه مراجعه میکنند میگویند که ما خواهان تغییر شغل نیستیم و تنها مایلیم کمی توانایی ما بیشتر شود. اما بعد از مدتی که از شروع کلاسها میگذرد، میبینید که فرد در حال تغییر شغل است و این را با افتخار اعلام میکند چون به طور کل نگرش او نسبت به شغلش عوض شده است.
حتی اوایل گاهی اوقات پیش میآمد وقتی فردی برای مشاوره مراجعه میکرد به او میگفتم شما که علاقمند به تغییر نیستید، قدرت ریسک ندارید و مایل نیستید کار خود را توسعه دهید و خواهان یک شغل ثابت با یک حقوق ثابت هستید، این دوره چندان کمکی به شما نمیکند و شما بهتر است وارد این دوره نشوید. اما تجربه به من نشان داد که این کار اشتباه بود چرا که در طول دوره تدریس با افراد زیادی مواجه شدم که علی رغم توصیه من در کلاسها شرکت کردند و حتی موفقتر از سایر دانش پژوهان بودند.
خاطرم هست که یکی از دوستان من که حسابداری خوانده بود، مایل بود که در کلاسها شرکت کند. با توجه به شناختی که از او و روحیات و کارش داشتم به او گفتم این دوره زیاد به درد شما نمیخورد. اما او به اصرار خودش در کلاس ثبتنام کرد و وارد دوره شد. اواسط دوره بود که یک روز وارد دفتر شد و گفت من یک شرکت ثبت کردم و واردات و صادرات کالا انجام میدهم. در ذهنم گفتم این اشتباه من بود که به او توصیه کردم وارد MBA نشود. من او را قبل از ورود به دوره ارزیابی کرده بودم. در حالیکه MBA این نوع نگرش او را تغییر داده بود و این یکی از مهمترین دستاوردهای MBA به شمار میرود.
در آماری که توسط موسسه تهیه شده ۸۴ درصد افراد پس از شرکت در این دورهها، تغییر نگرش را تایید کرده بودند و تغییر نگرش یعنی تغییر همه چیز. وقتی نوع نگاه شخص به مسائل پیرامون تغییر پیدا کرد، همه چیز تغییر مییابد. مسیرها عوض میشود، مهارتها تغییر پیدا میکند و همه چیز به تدریج دستخوش دگرگونی میشود. به علاوه افرادی که در کلاس شرکت میکنند در واقع وارد تیم میشوند و کار تیمی را نیز فرا میگیرند. به تفاهم رسیدن، پرزنت کردن و سایر مفاهیم را میآموزند و مهارتهای عمومی آنها افزایش مییابد.
MBA رضایت شغلی افراد را بالا میبرد. گاهی از شغلی که داریم راضی نیستیم و آن را درست انتخاب نکردهایم و راه درست انجام دادن آن را بلد نیستیم اما بعد از گذراندن دوره رضایت شغلی افراد افزایش پیدا میکند.
مزیت دیگر این دوره افزایش امنیت شغلی فرد است. زمانی بود که افراد مایل بودند رشتهای بخوانند که بتوانند در سازمانی استخدام شوند. اما اکنون میخواهند رشتهای بخوانند که سازمانها دنبال آنها باشند. در نتیجه نمیتوان گفت که چه کسی وارد دوره MBA بشود و چه کسی این دوره را نگذراند. هر فرد در هر جایگاهی میتواند از نتایج و فواید آن بهرهمند شود. حتی اثبات شده توانایی مدیریت شخص و کارهای غیرمرتبط و غیر مدیریتی هم به افراد کمک میکند و تاثیر خود را دارد. اما چیزی که بسیار مهم است داشتن سابقه کار است چرا که سابقه کاری بسیاری مسائل را حل میکند. زمانی که اشخاص شرکتکننده در دورهها سابقه کاری ندارند، شناخت زیادی نسبت به مسائل مدیریتی در آنها وجود ندارد و مطالب برای ایشان مبهم و گنگ است. بنابراین پیشرفتشان کمی کند صورت میگیرد.
بیشتر بخوانید: 16 تا از مزیتهای دورههای MBA
اما وقتی سن بالاتر میرود و تجربه بیشتری کسب میکنند، درک مطلب برایشان راحتتر است. به خصوص اینکه در کار با موضوعات واقعی آشنا میشوند. برای مثال در دانشگاهی، کلاسی برگزار شد که شرکت کنندگان آن عموماً دانشپژوهان باهوش و از لحاظ پایه علمی بسیار قوی و به روز بودند اما چون وارد بازار کار نشده بودند تصویر درستی از موضوعات واقعی مدیریت نداشتند. وقتی در مورد ساختار سازمانی صحبت میکردند به دلیل آشنا نبودن با این موضوع سوالی در ذهن آنها ایجاد نمیشد. در حالی که در کلاسهای دیگر اینگونه نیست. اشخاص همه وارد بازار کار شدهاند، مسائل و مشکلات را از نزدیک لمس کردند و سوالات زیادی در ذهن دارند. در میان شرکتکنندگان کلاسها حتی اشخاصی هستند که بیش از ۱۰ سال سابقه مدیریت دارند اما مهارتهای خاص آن را فرا نگرفتهاند.
به خاطر دارم یکی از افرادی که به موسسه مراجعه کرده بود دارای فوق لیسانس عمران بود و کارش هم در همین زمینه بود. در مصاحبه از او پرسیدم چرا برای گذراندن دوره MBA اقدام کردی. گفت من بررسی کردم و مشاهده نمودم بیشتر کارهای روزمره من ارتباطی به عمران ندارد و مهارتهای عمومی مدیریت است و با تحقیق متوجه شدم که افزایش مهارتهای عمومی مدیریت چیزی است که در MBA وجود دارد. بسیاری از دانشپژوهان موسسه پزشک، داروساز، مهندس و متخصصین رشتههای مختلف هستند. تجربه به من میگوید این دورهها برای بیشتر اشخاص مفید است اما اشخاصی هستند که گذراندن این دورهها برایشان ضروری است.
متاسفانه بسیاری از اوقات اشخاصی را میبینید که کار میکنند و زیاد هم کار میکنند اما نتیجه دلخواه را نمیگیرند. چرا که مهارتهای خاص آن را فرا نگرفتنهاند. از این رو است که معتقدم باید هوشمندانه کار کرد، درست تصمیم گرفت و از لحظههایی که در اختیار است درست استفاده کرد. بسیاری از لحظات وجود دارد که اگر آن را از دست بدهیم هر چقدر هم که تلاش کنیم نتیجه لازم را نخواهیم گرفت.
بنابراین گاهی اوقات لازم است که هوشمندانه از امکانات و منابع موجود استفاده بهینه کرده و مهارتهای خود را افزایش دهیم و MBA یکی از همین راههای هوشمندانه است.
شاید ذکر این خاطره در اینجا خالی از لطف نباشد. در یکی از جلسات فارغالتحصیلی یکی از مدیران صنعت نفت حضور داشت. ایشان حدود ۵۰ سال سن داشتند. پایان دوره وقتی با هم صحبت میکردیم ایشان گفتند مهمترین چیزی که من در این کلاسها به آن پی بردم وجود شبکههای اجتماعی بوده است. روزی که در این دورهها شرکت کردم تنها برای مدرک آن بود اما کمکم بسیاری از مسائلی که در طول سالیان با آن درگیر بودم برایم حل شد. امروز به طور روزانه میتوانم اثرات آن را در کار روزمره و جلساتی که دارم ببینم.
من این را نوعی هوشمندی و تغییر نگرش محصول MBA میدانم و به آن اعتقاد دارم.
خودم در خیلی موارد سعی میکنم در نگرشهایم بازبینی کنم و این کار را با اطلاعات جدید اخذ مطالب تازه و ارتباط با دیگران انجام میدهم. به هر حال MBA علم روز است. علمی که افراد در موقعیتهای مختلف و جایگاههای متفاوت میتوانند از آن بهرهمند شوند و خود را با علم روز دنیا هماهنگ سازند.
بیشتر بخوانید: MBA چیست؟ جامعترین راهنمای رشته و دورههای MBA
البته من ادعا نمیکنم که شیوه تدریس و دورههای ما دقیقاً مانند خارج از کشور است. چرا که آنها بیش از یک قرن است که وارد عرصه MBA شدهاند و در حدود ۴۵ سال است که با رویکردی متفاوت و بسیار جدید از این علم استفاده میکنند. اما میدانم که به دیدگاه موردنظر نزدیک شدهایم و یا حداقل در راستای آنچه که در دنیا مطرح است، حرکت میکنیم و با جرات ادعا میکنم که در ایران موسسه ما، موسسه بهار، یکی از بهترین مراکزی است که این دورهها را ارائه میکند.
من از گسترش مراکزی که MBA را ارائه میکنند استقبال میکنم و خوشحال میشوم. زیرا این موضوع نشان میدهد که MBA در ایران رو به گسترش است. اما ناراحتیام زمانی بروز میکند که میشنوم یک موسسه دورههایی را برگزار میکند که از سطح علمی برخوردار نیست و به اصطلاح بازدهی ندارد. ما در بخشی از مدیریت میخوانیم که وقتی یکی کار را خراب میکند تنها خودش نیست که خراب میشود. بلکه اعتماد را در کل این کسب و کار را از بین میبرد. فرض کنید موسسه بدون مجوز در یک دانشگاه دفتری گرفته و چند کلاس هم برگزار میکند. حال اگر کار ضعیف هم اجرا شود، همه دانشجوها انصراف میدهند. اگر ما به همین دانشجو که تبلیغات ما را دیده است، بگوییم بیا و در دورهها شرکت کن به راحتی همه مزیتها را نادیده میگیرد و دیگر اعتماد و رغبتی به ادامه و آشنایی با این دورهها نشان نمیدهد.
بنابراین به اعتقاد من چنانچه کار درست انجام نشود و کسانی وارد کار شوند که از مدیریت چیزی نمیدانند، اعتماد عمومی ارزشمند به دورههای طلایی و اثرگذار MBA از بین میرود و به علاوه اکثر این موسسات به انتهای کار هم نمیرسند و در وسط ماجرا میمانند و خودشان هم ضررهایی را متحمل میشوند. اما وقتی در این مسیر قرار گرفتم تمام فکر و ذهنم از این قضیه پر بود که دورههای کاربردی و خوبی ارائه کنیم. ادعا نمیکنم که کار موسسه کاملاً بیعیب و نقص است اما سرفصلها همه با دقت و به روز تهیه شدهاند تا دانشپژوهان بتوانند به بهترین شکل از آموزشها بهره لازم را ببرند و به این کار ایمان داشتند و تمام تلاش خود را کردند. زمانی از ریاضی تغییر رشته دادم و کنکور مدیریت را انتخاب کردم و بعدها متوجه شدم که چقدر کار درستی بود. اگر من در رشته خودم را دنبال میکردم، مهندس میشدم چه اتفاقی میافتاد؟ زمانی که مهندس هستید سیستم ایجاد میکنید، ساختمان میسازید و کارهایی از این قبیل انجام میدهید اما من وارد رشتهای شدم که با انسانها کار میکند و سبب ارتقاء شرایط زندگی آنها میشود و فکر میکنم این ماموریت و مسئولیت من است.
جایی یک ضرب المثل چینی خواندم که به نظرم بسیار جالب بود. اگر میخواهی برای یکسال برنامهریزی کنید، گندم بکار، برای ده سال برنامهریزی کن و درخت به کار و اگر میخواهی برای یک عمر برنامهریزی کنی، انسانی تربیت کن و من آخرین راه را انتخاب کردم و در مسیری قرار گرفتم که فکر میکنم اثر بسیار زیادی برای جامعه و فرزندان آن دارد.
معتقدم اگر هر کس بتواند مسیر زندگی خود را درست انتخاب کند این مسیر میتواند در اجتماع و جاهای دیگر اثر خود را بگذارد و این راهی است که سعی کردم در تمام مسیر زندگیم رعایت کنم. تلاش و عشق به کار در تمام لحظه زندگی همراهم بوده است و همواره میدانستم چون به کاری که میکنم اعتقاد دارم قطعاً به نتیجه خواهد رسید و اینگونه بود که رویای من به حقیقت پیوست.
بخشی از کتاب کارآفرینی به شیوه دکتر رحیم فرضی پور
نوشته رضا یادگاری، مهشید سنایی فرد