بیایید نگاهی بیندازیم به روشهای کنترل و اثرگذاری بر فعالیتهایمان. فرض کنید برای ماشینتان به تایرهای جدیدی نیاز دارید. به فروشنده در خیابان محل زندگیتان مراجعه میکنید و به انواع تایرهایی که به شما پیشنهاد میدهند، نگاهی میندازید. بعد به بالای خیابان میروید تا فروشگاهها را مقایسه کنید. شاید هم بعداً به سراغ مجلات فروش بروید تا به شما در انتخاب تایر خوب کمک کنند. در پایان بر اساس یک مسئله تصمیم میگیرید: نفع شخصیتان. میخواهید تایرهایی بخرید که فکر میکنید برای رفع نیازتان مناسب ترند و کمترین هزینه را دارند. امکان ندارد در هنگام خرید احساساتی شخصی درباره فروشنده تایر به ذهنتان بیاید. نگران رفاه اون نیستید و فرصت نمیدهید بگوید که نرخ مناسبی برایتان در نظر گرفته است.
اکنون تایرهایتان را دارید و شروع به رانندگی میکنید. بعد از مدتی به چراغ قرمز نزدیک رسیده و توقف میکنید. آیا در این باره فکر کردید؟ خیر، این قانون است و افراد جامعه باید در مقابل چراغ قرمز توقف کنند و شما هم بی معطلی این را میپذیرید و با این قانون زندگی میکنید. اگر رانندهها به این قانون اهمیتی ندهند، هرج و مرجهای نقلیهای رخ میدهد، پلیس راهنمایی رانندگی بر این امور نظارت میکند و افراد قانونشکن را جریمه میکند.
بعد از سبز شدن چراغ به سمت پایین جاده در حرکت خواهید بود. میبینید تصادفی رخ داده است به احتمال زیاد قوانین حاکم برای توقف در بزرگراه فراموش میکنید و حتی نفع شخصی خود را از یاد میبرید. برای کمک به قربانیان هر کاری میکنید و خود را در معرض خطرات زیادی قرار میدهید. آنچه به شما انگیزه داده به هیچ وجه آن عاملی نبوده که شما را در زمان خرید تایر یا توقف در مقابل چراغ قرمز برانگیخته بود. نه نفع شخصی و اطاعت از قانون. بلکه نگرانی درباره زندگی انسانی دیگر. بطور مشابه رفتار ما در محیط کاری هم با سه ابزار نامرئی و زودگذر کنترل میشود. این ابزارها به این قرارند. نیروهای بازار آزاد، تعهدات قراردادی، ارزشهای فرهنگی. به توضیح هر یک میپردازیم.
نیروهای بازار آزاد
وقتی تایرهایتان را خریدید، فعالیتهای بعدیتان دیگر با نیروهای بازار آزاد کنترل میشود. این نیروها مبتنی بر قیمت اند: کالاها و خدمات میان این دو نهاد (افراد و واحدهای سازمانی یا شرکت) در تبادلند تا آنها را غنیتر سازند. این موضوع بسیار ساده است. موضوع "میخواهم تایری بخرم که کمترین قیمت ممکن را داشته باشد." در برابر "من میخواهم تایر را به بیشترین قیمت ممکن بفروشم." قرار دارد. هیچ یک از این دو طرف به فکر ورشکستگی دیگری نیستند. این راهی کارآمد برای خرید و فروش تایر است. هیچکس لزوماً مجبور به معامله نیست چرا که همه میخواهند نفع شخصی خود را داشته باشند.
بنابراین چرا همواره و در همه شرایط از نیروهای بازار آزاد استفاده نشود؟ چون خرید و فروش کالاها و خدمات باید ارزش دلاری مشخصی داشته باشد. بازار آزاد می تواند به راحتی قیمتی برای تایر در نظر بگیرد اما ارزشگذاری برای دیگر محیطهای تجاری به این راحتی انجام نمی شود.
تعهدات قراردادی
معاملات میان شرکتها معمولا تحت کنترل بازار آزاد است. وقتی محصولی را از کمپانی فروشنده میخریم، سعی میکنیم بهترین قیمت را برای آن پرداخت کنیم و همینطور بر عکس. اما وقتی ارزش کالا به سادگی تعریف نشده باشد، چه اتفاقی میافتد؟ به عنوان مثال وقتی گروهی از افراد کار خاصی انجام میدهند، چه رخ میدهد؟ هر یک از این افراد با چه میزان از ارزش کار مرتبط است؟ نکته این است که در گروهی که نمیتوان آن را در بازار آزاد ثابت پنداشت، یک مهندس تا چه میزان دارای ارزش است؟ در واقع خدمات مهندسی را به صورت بخش بخش ارزشگذاری کنیم، به گمانم زمان بیشتری را صرف تصمیمگیری درباره ارزش هر بخش از همکاری میکنیم تا ارزش کامل کار. در اینجا تلاش برای استفاده از مفاهیم بازار آزاد، ناکارآمد است.
بنابراین به مهندسان خود میگویید:"بسیار خوب من شما را به مدت یک سال و با این دستمزد به کار میگیرم. در عوض شما هم باید نوع خاصی از کارها را انجام دهید. حالا دیگر قرارداد بستیم من به شما دفتر و وسیله نقلیه میدهم، شما هم بهترین عملکرد اجرایی خود را در اختیارم میگذارید."
ماهیت کنترل و نفوذ اکنون مبتنی بر تعهدات قرارداد است. قراردادی که تعریفکننده دو چیز است. نوع کاری که انجام خواهید داد و استانداردهایی که آن را کنترل میکنند. از آن جا که من نمیتوانم کارهای روزانه شما را به دقت تعیین کنم، باید برای کارتان نوعی تایید صلاحیت کار، درنظر بگیرم. در نتیجه باید به عنوان یکی از طرفین قرارداد، به من حق نظارت و ارزیابی بر صحت کارهایتان را بدهید. ما دیگر بر سر راهبردها هم به توافق میرسیم و هر دو از قوانین اطاعت میکنیم.
موقع توقف در مقابل چراغ قرمز از دیگر رانندگان هم انتظار داریم همین کار را انجام دهند. تنها با سبز شدن چراغ است که میتوانیم رانندگی کنیم. اما برای قانونشکنها نیاز به پلیس داریم درست مثل سرپرستان که به پشتیبانی میآیند.
ارزشهای فرهنگی
گاهی اوقات محیط بسیار سریعتر از قوانین دچار تغییر میشود. بعضی وقتها هم قرارداد طرفینی که در تلاش اند برای احتمالات مختلف چاره اندیشی کنند، مجموعه شرایط مبهم موجود را پیچیدهتر میکند. در چنین اوضاعی، ما باید سبک کنترلی دیگری در پیش بگیریم که مبتنی بر ارزشهای فرهنگی باشد. ویژگی مهم این سبک این است: نفع گروه بزرگتری که فردی که به آن تعلق دارد بیشتر از سود خود آن فرد میشود. وقتی چنین ارزشهایی وجود داشته باشند مفاهیمی مثل اعتماد با بار احساسی بیشتری خودنمایی میکنند. چرا که دورتادور شما را گروهی احاطه کرده است و شما باید از تواناییتان برای حفاظت از خویش استفاده کنید. برای اینکه این اتفاق بیفتد باید باور کنید که در مجموعهای از ارزشها اهداف فروش را با دیگران مشترکید. این مجموعهها تنها با سهم بزرگی از تجربه مشترک، رشد مییابند.
نقش مدیریت
برای نظارت بر کارهای نیروهای بازار آزاد نیازی به مدیریت ندارید. هیچکس بر فروش سمساریها نظارتی نمیکند. در تعهدات قراردادی، مدیریت سازمان در شکلگیری و بهبود قوانین، بازبینی آنها و ارزیابی و ارتقای عملکرد، نقش دارد. در زمینه ارزشهای فرهنگی هم مدیر باید مجموعهای از ارزشها، اهداف و روشهای مهم برای شکلگیری اعتماد را ترویج دهد. این کار را چگونه انجام میدهیم؟ یکی از راهها بیان کردن آنهاست. بنابراین ارزشها، اهداف و روشها. راه دیگر که مهم تر است ارائه تمثیل است. اگر رفتار ما در محل کار در راستای ارزشهایی باشد که خود به آن ها ایمان داریم، کل فرهنگ گروه ترقی پیدا میکند.
از کتاب مدیریت با بازده بالا
نوشته اندرو گروو، موسس و مدیرعامل اینتل
ترجمه محبوبه حسینی